تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
دفاع مقدس و آدرس
mabar.LoxBlog.com لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
ماجرا از آن جا شروع شد که شب قبلش یک گردان از بچه ها، ارتفاعات را دور زده بودند و از سمت چپ رفته بودند آن طرف دشتی که بین ما و دشمن بود و مواضع دشمن را گرفته بودند.
اما دشمن نیمه شب دشمن متوجه شد و نیروی سنگینی را گذاشت سمت چپ و آن منطقه را گرفت.
حالا بچه های ما گیر کرده بودند جلو. فرمانده لشکر هم پشت بی سیم دلداریشان می داد که :«ما تو فکر چاره ایم.»
اما دشت: از خیلی پیش هم ما و هم دشمن آن را پر از مین کرده بودیم. بچه ها بدجوری نگران بودند. صدای شلیک و آتش گلوله از جلو بعد از دشت می آمد و همه می دانستند بچه ها آن جلو چی دارند می کشند.
علی بیشتر وقت ها همین طوری بود. یعنی بدون آن که به کسی توضیح بدهد یا کسی منتظرش باشد کارش را می کرد. آن شب هم تصمیم گرفته بود بدون سحری روزه بگیرد. هر چه هم ازش می پرسیدیم آخر چرا مرد حسابی؟...
مدير ادبيات و انتشارات بنياد حفظ آثار و ارزشهاي دفاع مقدس استان قم گفت: تاكنون بيش از 40 اثر به دبيرخانه نخستين جشنواره خاطرهنويسي دفاع مقدس ارسال شده است.
محمدرضا اشعري اظهار داشت: برگزاري اين جشنواره زمينهاي به منظور نقل خاطرات جانبازان و ايثارگران از دوران دفاع مقدس فراهم ميكند.
وي ادامه داد: با نقل خاطرات و ثبت آنها امكان عرضه فداكاريها و جانفشانيهاي رزمندگان دوران هشت سال دفاع مقدس به نسلهاي آينده ميسر ميشود.
سیمیندخت وحیدی عنوان کرد: انتظار از ادبیات و شعر انقلاب و دفاع مقدس که 30 سالگی خود را پشت سر گذاشته، بیشتر از وضعیت فعلی است.
این شاعر آیینی و دفاع مقدس گفت: 30 سال عمر کمی نیست که بخواهیم آن را نادیده بگیریم و نگران وضعیت ادبیات انقلاب نباشیم، البته جایگاه شعر دفاع مقدس کمی از آن بهتر است اما در مجموع باید فعالیتهای بیشتر و موثرتری انجام شود.
وحیدی با اشاره به نقش کنگره سراسری "شعر دفاع مقدس" اظهار داشت: این کنگره که پرچمدار یک دوره درخشان تاریخی است، باید در جهت کاستن از وجه مالی و بالا بردن غنای معنوی تلاش کند.
فهمیدم که دیگر باید غزل خدا حافظی را بخوانم .دفتر چه یادداشتم را در آوردم و شروع کردم به نوشتن وصیت نامه: این آخرین برگ از خاطرات من است .در این ساعات پایانی عمرم در زیر این آسمان کبود در بهاری خون بار از پیشگاه خدا برای همه کوتاهی هایم استغفار می کنم
شب ها نگهبانی و پاسبخشی و صبح ها توی سنگر و استتار و خاطره نویسی کارمان شده بود .یک روز علی رغم اینکه گفته بودم کسی تردد نداشته باشد سر و صدای گفتگوی چند نفر از بیرون به گوشم خورد .سرم را از سنگر بیرون آوردم و دیدم یکی از بچه های اطلاعات عملیات لشکر به همراه حاج محمد کوثری فرمانده لشکر و دو تا از بچه های مهندسی راست راست در روز روشن آمده اند بازدید خط و کمین ها.سلام علیکی کردیم و از صحبت هایشان متوجه شدم که تصمیم دارند خاکریزی دو جداره از دامنه تپه مقابل در دشت مشرف به دریاچه دربندیخان تا کمین ما ایجاد کنند.
اسفند سال 60 بود؛ یعنی درست یک سال پس از شهادت عمویم، من در پادگان «المهدی(عج)» چالوس، یک لحظه از اتوبوس چشم برنمیداشتم. نیروها یکییکی سوار اتوبوس میشدند و من هم چون کبوتری پر و بال بسته، برای رهایی از قفس و رفتن به جبهه لحظه شماری میکردم.
وقتی میخواستم سوار اتوبوس شوم، زمزمههایی شنیدم، میگفتند: «در کردستان، پاسداران و نیروهای بسیجی را سر میبرند و سر آنها را برای خانوادههایشان میفرستند.»
بعضیها بدون این که چیزی بگویند، از اتوبوس پیاده شدند. اتوبوس میخواست به راه بیفتد و هر لحظه ممکن بود من با آن جثه کوچک و نحیف، نتوانم خود را از میان کسانی که داشتند سوار میشدند و آنهایی که داشتند پیاده میشدند، به داخل اتوبوس برسانم. همان موقع شنیدم که به راننده اتوبوس گفتند: «با همین تعداد نیرو که سوار شدهاند، حرکت کن.»
چند سال پیش که تازه اومده بودم اطلاعات عملیات، یکی از بچه ها بهم گفت: فلانی خودت اومدی اطلاعات عملیات یا فرستادنت ؟ عاشقی یا دیونه ؟ گفتم: یعنی چی؟ گفت: کسی که می یاد اطلاعات عملیات ، یا دیونه شهادته ، یا عاشق حسین . تو کدومشی ؟
من و الهی فکر نمی کردیم ، عملیات شناسایی این قدر پیچیده باشد . خیلی عجیب بود . اروند ، وقتی کنار ساحلش هستی ، فکر می کنی رود در حالت جزر است ، ولی وقتی وسط اروند می روی ، می بینی تازه رودخانه در حالت مد است.
از بویه شماره هشت که در دریا بود و چراغ فانوس دریایی داشت ، تا سکوی الامیه ده کیلومتری فاصله بود . قرار شد آزمایش کنیم ، قایق را به لنگر قایق عاشورا مجهز کنیم ، با قایق تا بویه هشت برویم ، بعد لنگر را در آب بیندازیم ، با غواصی به طرف سکو برویم و بعد از شناسایی به طرف قایق برگردیم .
هرسال به جاي آن كه جشنوراه ره آورد سرزمين نور را در يك شهر آن هم در سالن بر گزار كنيم ،بايد ترتيبي اتخاذ كنيم تا برگزيدگان بخش هاي مختلف اين جشنواره در برنامه هايي كه در محل يادمان هاي دفاع مقدس پيش بيني مي شود، حضور يافته و جوايز خود را دريافت كنند.
به نقل ازپايگاه اطلاع رساني بسيج،سردار محمد رضا نقدي در جلسه هماهنگي راهيان نور درس آمادگي دفاعي دانش آموزان با اشاره به اين مطلب كه ساير همايش هاي سراسري بسيج نيز بايد چنين رويه اي را دنبال كنند ، بيان داشت : به عنوان مثال به سازمان بسيج حقوق دان ها توصيه كرده ايم همايشي را كه در پيش رو دارند ،در خوزستان برگزار كنند ؛در واقع اين موضوع از آن جهت اهميت دارد كه مي توانيم همواره ياد ونام شهدا و ايثارگري هاي رزمندگان طي هشت سال دفاع مقدس را زنده نگاه داريم .
يك زماني، يك جانور عجيب به اسم "صدام" با اسلحههايي كه دشمنان سرزمين و ملت ما به او داده بودند. سرش را انداخت پايين و به مرزهاي ميهن ما حمله كرد كه يالا بايد اين جاها را! به من بدهيد! غافل از اين كه در اين سرزمين پهناور، شيرمرداني بودند كه او را به هيچ هم حساب نميكردند. آنها در سختترين شرايط جنگ به دشمن و اسلحههاي او ميخنديدند. آنها دشمن را سبك ميشمردند و به ريش او ميخنديدند!
شايد باورتان نشود كه رزمندگان ما در سختترين شرايط جنگ با هم شوخي و خنده ميكردند تا هم دشمن را حقير و كوچك بشمارند و هم روحيهي شاد خود را براي نبرد حفظ كنند.
براي اين شماره، چند مورد از طنزهاي جبهه را برايتان انتخاب كردهايم:
برای سر درگم گذاشتن دشمن از درک پیامهایی که با بی سیم رد و بدل می شد. بچه ها از زبان هایی که خود ابداع کرده بودند استفاده می کردند.
مثلاً ما بچه های یزد یک زبان قراردادی داشتیم، به این صورت که در ابتدای هر کلمه، حرف اول را حذف می کردیم و به جای آن حرف (س) را به کار می بردیم و در آخر آن کلمه نیز پسوند (مدی) را اضافه می کردیم و به این زبان (س گم مدی) می گفتیم.
معمولاً اکثر رزمندگان یزدی با این زبان آشنا و مخصوصاً آنهایی که از سابقه حضور در جبهه بیشتری برخوردار بودند کاملاً مسلط به این زبان بودند.
دانستن این زبان در چندین عملیات که دشمن توانسته بود که کد و رمز مورد استفاده رزمندگان دسترسی پیدا کند باعث شد تا بچه های ما بتوانند پیامهای خود را به رده ها منتقل کنند بدون آن که دشمن متوجه موضوع پیام شود و گاهی باعث نجات بچه ها از محاصره دشمن می شد.
رئيس عقيدتي سياسي ارتش گفت: جبهه دفاع مقدس تكرار عاشوراي اباعبدالله بود به همين خاطر ما بايد همه ساله مانند عاشورا، ايام سالگرد اين شهيدان را گرامي بداريم.
حجتالاسلام آلهاشم در مراسم گراميداشت سيامين سالگرد شهادت سرلشگر خلبان احمد كشوري اظهار داشت : تجليل از شهيد كشوري تجليل از مقام شهادت و فرهنگ شهادت و هوانيروز است.
وي ادامه داد: در دوران دفاع مقدس مردم، نيروهاي مسلح از بسيج تا سرباز، سردار و اميرش عاشق هوانيروز بودند. به گونهاي كه وقتي صداي يك هليكوپتر ميآمد رزمندگان قوت ميگرفتند حال چه اين هليكوپتر، عملياتي بود و چه براي حمل جانبازان و مجروحان به منطقه اعزام شده بودند.
آل هاشم ادامه داد: در دوران دفاع مقدس نيروي هوايي نيز همينگونه بود و زماني كه يك هواپيما از نيروي هوايي ارتش در مناطق مرزي پرواز ميكرد، رزمندگان قوت ميگرفتند. به همين منظور اين تجليل از تمام خلبانان و كاركنان فني هوانيروز و نيروي هوايي نيز كه عاشقانه در راه خدا قدم گذاشتند، است.
تاريخ ايران تاکنون، رويدادهاي زيادي را در دل خود ثبت کرده است، که يکي از مهم ترين آنها 8 جنگ تحميلي بود که تمام ايراني ها از جوان و پير، مورد حمله کشور همسايه که با تفکر دولت هاي غربي صورت گرفت، ايستادگي کردند. در طول همين 8 سال دفاع مقدس، هر روز خاطرات زيادي براي ايران و ايرانيان رقم خورد که يکي از مهم ترين اين رويداها، حماسه اي، که هيچ گاه فراموش نمي شود و آن هم حماسه سوم خردادماه بود، بازپس گيري خرمشهر خونين از دست متجاوزان که شهداي زيادي براي بازپس گيري آن داديم، خون هاي زيادي ريخته شد و دستاورد آن جانبازان بسياري بود و حالا سال هاي زيادي از آن روزها مي گذرد، اما حماسه فتح خرمشهر هيچ وقت از اذهان ايراني ها پاک نمي شود، جوانان زيادي آن روزها در آن عمليات شرکت کردند که حالا آنها افرادي مسن هستند و خاطرات زيادي از آن روزها به ياد دارند..
این کتاب سرگذشت شهید ابراهیم هادی است که در سال 1361 در جبهه ی جنوبی دفاع مقدس شاهد راز هستی گشت. « سلام بر ابراهیم » به مرور خاطرات دوستان و همرزمان شهید هادی می پردازد.
کتاب حاضر توسط انتشارات پیام آزادی در 240 صفحه و در قطع رقعی چاپ و منتشر گردیده است.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
« .... همیشه هم قبل از مسابقات کشتی دو رکعت نماز می خواندم. پرسیدم: چه نمازی؟! گفت: دو رکعت نماز مستحبی! از خدا می خواستم یک وقت تو مسابقه، حال کسی را نگیرم! »
پای حرف های مادر شهیدان محمدرضا و حمیدرضا منشی زاده می نشینیم، او که حرفهای ناگفته زیبایی درباره فرزندان شهیدش دارد...
همه شنیده ایم که شهیدان زنده اند و شاید تا کنون ماجراهایی نیز در این مورد شنیده و یا دیده باشید. آنچه می خوانید نمونه ای از این ماجراهای تاریخی است. بهتر است بیشتر از این حاشیه نرویم و ماجرا را از زبان خانم «شکر اویس قرنی» -مادر شهیدان حمیدرضا و محمدرضا منشی زاده- پی بگیریم. خانم اویس قرنی هنوز هم ساکن روستای عبدالله آباد در حاشیه کویر دامغان است.
¤¤¤
یک روز پسرم محمد رضا رفت سپاه دامغان و وقتی برگشت گفت: می خواهم بروم جبهه.
كشور اسلامی ايران قريب به 250 هزار شهيد تقديم اسلام كردهاست و میتوان با چاپ يك كتاب از فضايل اخلاقی و معنوی هر شهيد فضای مطالعه كشور را دگرگون كرد و تأسيس كتابخانه تخصصی دفاع مقدس ضرورت دارد.
«عرفانيان»، همسر شهيد چراغچی با بيان اين مطلب گفت: امروزه ادامه راه شهدا تنها برای ما شعار شدهاست و هيچگونه كتابخانه تخصصی دفاع مقدس برای بيان فضايل اخلاقی شهدا در كشور ايجاد نشدهاست.
وی با گلايه از اينكه مردم كمتر به ترويج فرهنگ شهادت میپردازند، افزود: شهيد چراغچی عاشق مطالعه و كتاب بود و شهدای ديگر هم از اين خصوصيت برخوردار بودهاند زيرا آنها راه خدا را با استفاده از همين ابزار كشف كرده بودند.
عرفانيان ادامه داد: با برگزاری يادواره شهدا بايد ياد و خاطره تمام شهدا زنده شود زيرا آنها خواستند كه خداوند آنها را انتخاب كند.
كتاب حاضر، مجموعه طنز داستاني روايي است كه در شصت سكانس داستاني آورده شده است. محتواي داستانها طنزهاي جنگ و جبهه است كه در كنار جنگ، خون و بوي باروت، صحنههاي خندهداري نيز وجود داشته است. اميريان با شم طنزي كه داشته اين صحنهها را به خوبي شكار كرده است و آن را اكنون كه سالها از پايان جنگ ميگذرد، هنوز زيبا ميتوان يافت. دست انداختن سربازان به هم، شوخي بيموقع فرمانده با رزمنده، دلتنگيها و دلخوريها. از جانمايه اصلي طنزهاي اميريان است. اين كتاب رتبه اول بخش خاطره در پنجمين دوره جشنواره انتخاب بهترين كتاب دفاع مقدس (1379) و رتبه اول بخش تأليف و تقدير را در نخستين جشنواره ادب پايداري به دست آورده است.
یادش بخیر! آنشبها و روزهایی كه از خاك بر اوج افلاك نور میبارید و عطر جانفزای عشق و شهامت و شهادت، درجایجای این مرز و بوم جاری بود و اُنس با قرآن، جایگاه ویژهای داشت. در آن سالهای عطرآگین و نورانی، قرآن، دوستان خود را در سنین مختلف، از پیر و جوان و نوجوان در بین زنان و مردان انتخاب كرده بود و یاران قرآن هم، تنها به اُنس و همراهی با این كتاب مقدس میاندیشیدند و لحظات خود را نورانی میكردند.
در این صحنههای پرشور عشق و عاشقی و اُنس و اُلفت باقرآن.، نوجوانان و جوانان نقش و جایگاهی ویژه داشتند. حضور و شیدایی آنها، اینمنظره را جذابتر، دلپذیرتر و عاشقانهتر نموده و دیگران را به تماشا و یا شركت درآن دعوت مینمود.
سال 64 بود. در گوشهای از منطقه گسترده جبهه جنوب، گروهی از برادران جوان و نوجوان واحد «غوّاصی» لشكر امام حسین (ع) بهتمرین و آماده شدن جهت عملیات فتح «فاو» مشغول بودند. این گروه مشكلترین و در عینحال حساسترین وظیفه را در عملیات آینده بهعهده داشتند. چون آنان میبایست قبل از همه نیروهای دیگر، در عرض طولانی رودخانه منطقه عملیات از زیر آب غوّاصی نمایند و پس ازآن، نگهبانان خط مقدّم جبهه دشمن را از پا درآورده و استحكامات و مواضع دفاعی آنان را نابود كرده و تیربارهای دشمن را از كار بیندازند. تنها با موفقیت این گروه بود كه نیروهای دیگر میتوانستند وارد عمل شوند و خود را توسط قایقهابه آن طرف رودخانه برسانند و بهپیشروی درمواضع و خطوط دفاعی دشمن مشغول شوند. این بود كه افراد واحد غوّاصی، از بین داوطلبین شهادت انتخاب میشدند كه همگی دارای روحیهای بالا و معنویتی ویژه و سنین زیر بیست سال بودند.
یكی از كارهای مداوم و همیشگی این گروه این بود كه هرشب، قبل از خواب، دور هم جمع شده و سوره واقعه را جمعی با صدایی هماهنگ میخواندند. قرائت این سوره و دقّت در معنای آن، بهویژه با توجّه به فضای عطرآگین عشق به شهادت، همه افكار و خاطرات دیگر را، از یاد و نظر آنها میزدود و آنها را هرچه بیشتر مشتاق شهادت و بهشت موعود مینمود.
وقتی جایگاه مقربین در بهشت، ضمن آیات این سوره شریفه تصیف میشد چهرهها برافروخته میگردید.«والسّابقونالسّابقون. اولئك المقرّبون. فی جنّاتالنّعیم». گویی جایگاه و موقعیت خود را بدون هیچگونه تردیدی مشاهده مینمودند.
با پایان گرفتن تلاوت سوره شریفه واقعه، هر كدام از افراد گروه بهنوبت، همه آمال و آرزوها و نیز، همه خواستههای خود را در قالب جملهای كوتاه ریخته و بهعنوان دعا از خداوند، درخواست مینمودند.
پس از آن، گروهی از برادران، ذكر و تلاوت قرآن را تا موقع خواب رها نمیكردند و باچنین روحیاتی، در حالی كه ذكر خدا و نیز آیات دلنشین قرآن را برلب داشتند بهاستراحت میپرداختند. این اُنس و اُلفت با قرآن و ذكر خداوند قبل از خواب، نقش عجیبی در سحرخیزی آنان داشت؛ بهگونهای كه گاهی دو ساعت پیش از اذان صبح پهلو از زمین برمیگرفتند و به نیایش، نماز شب و یا تلاوت قرآن مشغول میشدند. كاملاً بهخاطر میآورم كه بعضی شبها تلاش میكردم تا زودتر بیدار شده، به زمزمههای آنها گوش دل بسپارم، ولی اغلب توان آن را نمییافتم. چون وقتی بهمسجد میرسیدم مشاهده میكردم كه تقریباً نفر آخری هستم كه به آن مكان وارد میشوم و دیگران قبل از من، هركدام درگوشهای مشغول قیام، ركوع، سجود و یا تلاوت قرآن هستند. زمزمههای آنان و نجوایشان در آن سحرگاهان بهقدری اثر بخش و روحافزا بود كه اغلب گوش دادن به این زمزمهها را بر قرائت قرآن ترجیح میدادم؛چون در تلاوت و صدای آنها جذابیت، معنویت و كشش مخصوصی وجود داشت.
گاهی در آن شبها به یاد فرماش مولای متقیان علی (ع) درباره صفات متقین افتاده و آن سخنان بلند را بر جوان و نوجوانان سحرخیز پیرامون خود منطبق مییافتم.
«چون شب شود برپا ایستاده آیات قرآن را باتأمّل و اندیشه میخوانند و با خواندن و تدبّر در آن، خود را اندوهگین میسازند و بهوسیله آن، به درمان درد خویش كوشش دارند. پس هرگاه بهآیهای برخوردند كه درآن تشویق و امیدواری است، نسبت به آن طمع مینمایند و با شوق به آن نظر می كنند؛ مانند آنكه پاداشی كه آیه از آن خبر میدهد در برابر چشم ایشان است و آن را میبینند و هرگاه به آیهای برخوردند كه در آن ترس و بیم است گوش دلشان را به آن میگشایند، چنانكه گویا فریاد و شیون دوزخ در بیخ گوشهایشان است. با ركوع، پشتهای خود را خم كرده و با سجود، پیشانیها و كفها و زانوها و اطراف قدمهایشان را بهروی زمین میگسترانند و از خدای متعال آزادی خویش را (از عذاب رستخیز) درخواست مینمایند».
نوریها